دکتر برایش پرهیز تجویز کرده. امروز دفترچه خاطرات قدیمی اش را فرستاد یک جای دور تا نبیندش. قدغن کرده است کسی برایش خاطره بگوید، اصلا نمی گذارد کسی دنبال علت دل گرفتگی هایش باشد. دکتر برایش پرهیز تجویز کرده.
من برایت می نویسم. هر که گفته زمان که بگذرد یادت می رود، عادت می کنی و هزار جور حرف دیگر. دروغ گفته است.
من برایت می نویسم. دروغ گفته است!
دیگر بالا و پایین پردن های و بی هیچ مقصدی دویدن ها دردی دوا نمی کند. اینجا بر طبق قوانین جدید دنیایش قدم زدن و حرف زدن با شخصیت های خیالی اکیدا ممنوع است. چون حتی فرسنگ ها راه رفتن هم دیگر آرامش نمی کند.
من برایت می نویسم. حجم عظیم حادثه که آرام آرام از تنت بیرون برود... آن وقت سوختنت تماشایی می شود....
بغض تا لب پلک هایش آمده، بی دلیل شاید. می خواهی باور نکن ولی پلک هایش محکم ترین سد دنیایند. هزار برابر جرمشان اشک تحمل می کنند. اصلا ای کاش فقط اشک بود. گاهی خیال می کنم که دست های نامرئی دارند دلش را از چشم هایش بیرون می کشند.
خیال می کنی مرغ وحشی خیال او رام شدنی است؟ خیال می کنی یادش که بیاید می تواند آرام بنشیند؟ حتی حرف هایش هم بی قرار می شوند.
آه که می کشد. هوا پر از سکوت سینه اش می شود.
آن وقت تو چه خیال می کنی؟
من برایت می نویسم...
حادثه داغ است. تا سرد شود. طــ ــ ــ ـــ ــ ـــول می کشد...
من برایت می نویسم...
وهر که گفته زمان .... عادتش می کند. دروغ گفته است.
برایش بنویسید.
من می گویم.
دروغ گفته است.